بیابان فنا
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟
در این سراب فنا چشمه حیات منم؟
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم؟
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صفات منم؟
گل عزیز است...
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
پنجره ها
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم، قبله گاهم گل سرخ، دشت سجاده من...
سنگ از پشت نمازم پیداست...
ذرات نمازم متبلور شده است...
گل
می توان با سیاهی ها زیست و سیاه نبود...